ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

حماقت

مدتي قبل وقتي داشتم از سركار برميگشتم خونه تاكسي بي شرفي با سرعت زياد از روي يه گودال رد شد كه همه اب كثيف اون گودال ريخت روي لباس من بيچاره.به ناچار رفتم سمت خونه خواهرم كه همون نزديكيها بود.كليد خونه رو داشتم چون هم خواهرم و هم شوهر خواهرم هردو شاغل بودن و من گاهي اوقات براي استراحت نيم روزي يا بردن دوست دخترها ازاونجا استفاده ميكردم.رفتم سمت خونه ابجي راضيه.ميدونستم اونموقع روز كسي خونه نيست براي همین لباسمو همون بيرون دراوردم كه گند به خونه زندگي ايشون نزنم.رفتم سمت حموم كه اگه لازم شد يه دوشم بگيرم.آبهای کثیف تقريبا به شورتو زير پيراهني هم رسيده بود همه رو دراوردم حالا مونده بودم چي بپوشم.تصميم گرفتم برم و از لباسهاي شوهر خواهرم بردارم تقريبا هم سايز منه.رفتم سمت اتاق خوابشون و داشتم يكي يكي كشوهاي دراور رو ميگشتم.راستش قسمت لباس زير خواهرم يكم هم معطل كردم داشتم برندازشون ميكردم.تف به ذات اين شوهر خواهرم كوفتش بشه.درحال گشتن بودم كه صداي دراومد.باخودم گفتم اينهاكه اينموقع روز خونه نميان؟؟ خواهستم راه بيفتم برم ببينم كدوم يكي اومده يادم افتاد لختم.دست پاچه شدم نميدوستم چكار كنم دنبال حوله ايي پارچه ايي ميگشتم كه دور خودم بپيچم كه صداي شوهر خواهرمو شنديم.اما يه صداي ديگه هم بود.صداي يه زن.اشنا نبود يعني صداي خواهرم نبود.حالا تصور كنيد اين اتفاقات درمدت زمان چند ثانيه افتاده.تنها چيزيكه به ذهنم خطور كرد قايم بشم اما كجا؟؟ من با قد 180 كجا قايم بشم كه كسي نفهمه؟؟ معمولا تواتاق خواب فقط دوجا برای قايم شدن ميتوني پيدا كني زيرتخت يا توي كمد.زير تختو چك كردم خيلي تنگ بود ميدونستم تا بخوام برم زيرش منو ميبينه پس سريع چپيدم توكمد.من 180سانتي لخت تو يه كمد لباس كه ميشه گفت جادار بود لاي مانتوها و لباسهاي خواهرم قايم شدم و فقط گوشهامو تيزكرده بودم كه كوچكترين صداها رو بشنوم و اولين صدايي روكه شنيدم صداي شوهر خواهرم بود.عسل جون بيا داخل كه ديگه طاقت ندارم.عسل؟؟؟ عسل كيه؟؟؟ يعني اين زنه خواهرم نيست؟؟ يعني شوهرخواهرم يه زني ديگه رو اورده داخل خونه؟؟؟ با صداي بازشدن دراتاق خواب فهميدم اومدن داخل.شكل ظاهري اين كمد لباس حالتي بود كه ميشد بيرون رو بازحمت ديد.بله شوهر خواهر گرامي بنده خانم ديگري رو بجز خواهرم اورده بود توحريم خصوصيش يعني تواتاق خوابي كه هرشب كنار خواهرم ميخوابه.خانمي كه همراهش بود و فهميده بودم اسمشم عسله يه خانم نسبتا جوان با قد نرمال تقريبا استخوان درشت و سفيد رو بود.مانتو تنش نبود وانگاري اتيش شوهر خواهرم اونقدر تند بوده كه تا برسه به تخت خواب کمی از لباسهاي عسل خانمو دراورده بود كه فقط يه تاپ نيم تنه و شلوار جينش پاش بود.هيچوقت فكر نميكردم اين مرديكه هم اينطوري باشه هميشه يه جورايي جا نماز اب ميكشيد اما حالا خودش داشت عسل ميخورد اونم چه عسلي.با هزار بدبختي سعي ميكردم ازلاي درزهاي كمد ببين اينها چكار ميكنن.متوجه شدم شوهرخواهر ديوسم داره تاپ عسل خانمودرمياره و با دستهاي گنده اش به طرز ناشيانه ايي پستونهاي عسل خانم رو فشار ميده.عسل هم با ناله هايي كه معلوم بود بيشتر از روي درد هست تا شهوت اون رو همراهي ميكرد و گاهي وقتها هم بهش فحشي ميداد درد داره ارومتر.تاپوشو دراورد و رسيد به سوتين كرم رنگش.شوهر خواهرم سوتين عسل خانمو دراورد و حمله ورشد به پستونهاش كه يه كمي بزرگتر از خواهرم بنظر ميرسد البته به خوش فرمي اون نبود شوهرخواهرم كه مشغول خوردن سينه بود خود عسل سعي در دراوردن شلوار جينش كرد كه بزرگي كونش و تنگي شلوارش كار رو مشكل كرده بود.بالاخره شلوار رو كه از قلمنبگي باسن پايين اورد تازه پي به شاهكار اين عسل جون بردم.تنها چيزيكه روش خودنمايي ميكرد شورت نازك مشكي رنگي بود كه جلوه قشنگتري به اين كون خوشگل داده بود حتي سياهي شورتش هم نتوسته بود سفيدي كونشو پنهان كنه.شورتي كه از بالاي به سختي قسمتهايي از لمبرهاشو پوشونده بود و درانتها سعي در پوشوندن اون دروازه بهشتي گوشتي كرده بود كه جوري كه جمع شده بود معلوم بود اون وسطها اتيش زير خاكستري در انتظاره.سياوش شوهرخواهرم بالاخره دست از چلوندن سينه هاي عسل برداشت و يادش افتاد كه بايد خودشم لخت شه خيلي زود لباسهاشو دراورد و زانو زد جلوي خانم.يه جورايي سعي ميكرد خودشو خيلي حرفه ايي نشون بده.دستشو انداخت دوركمر عسل و ميخواست شورتشو دربياره منم داشتم لحظه شماره ميكردم كه زودتر شورتشو دربياره تا بتونم باسن خوش فرمو ببينم.شورت عسل جون به نيمه باسنش رسيده بود كه هرسه نفرمون از جا پريديم.صداي باز شدن در خونه اومد.فكر كنم هرسه نفر توشوك بوديم چون بجز خودم ميديدم اونها هم بي حركت مونده بودن كه صدايي امد.سيا سياوش خونه ايي عزيزمممم.خواهرم بود.رنگ همه سفيد شده بود حتي من كه تو اين ماجرا هيچ كاره بودم اما خب هركسي كه در كمد رو باز ميكرد و منو تواون وضعيت ميديد ديگه منو بي گناه حساب نميكرد.سياوش تنها اولين كسي بود كه حركت كرد اونم اين بود كه با شدت تموم عسل رو به سمت كمد كشيد.داشت ميومد سمت كمدي كه من لخت توش بودم.اين كمد دوتا در داشت كه قسمت لباسهاي سياوش و خواهرم رو از بيرون جدا ميكرد اما داخلش يكي بود.من رفته بودم قسمت لباسهاي خواهرم كه بلندتر بودن.سريع عسل رو اورد سمت كمد و اروم در گوشش گفت كه صداش درنياد كه يه جوري با خواهرم بره بيرون بعدش اونم بياد و بره بيرون كليد خونه رو داد دستش.سريع هم لباسهاي عسل رو گرفت و دركمد وباز كرد تا جاييكه زور داشتم خودمو به انتهاي كمد چسبونده بودم. با فشار و عجله عسل رو كرد تو كمد و درشو بست.تازه يادش افتاد كه خودش هم لباس تنش نيست كه ديگه ديرشد و خواهرم وارد اتاق شد.عسل خانم هنوز متوجه حضورم نشده بود و من خيلي راحت ميتونستم لرزش بدنشو ازترس حس كنم چون خودم هم همين وضعيت رو داشتم هنوز چشمم به تاريكي داخل كمد عادت نكرده بود و منو نديده بود تنها چيزي كه به ذهنم رسيد اينكه بدون سرو صدا بهش بفهمونم من اينجام اما چطوري؟؟ خيلي اروم بهش نزديك شدم با اولين صداي داخل كمد اون فهميد كسي ديگه ايي هم هست فقط سريع دستمو گرفتم جلوي دهنش تقريبا داشت سكته ميكرد اروم در گوشش گفتم منم اينجا گيركردم بهتره جيغ و داد نكنه كه جفتمون بدبخت ميشيم با تكون دادن سرش حرفمو تاييد كرد.سيا وقتي متوجه شد كه ديگه دير شده بود و خواهرم داخل اتاق شده بود.خواهرم با تعجب به سياوش نگاهي كرد گفت:وا سيا.تو خونه ايي؟؟؟ چرا لختي چيزي شده؟؟؟ سياوش هم زبونش بنده اومده بود و حسابي عرق كرده بود با ته ته په ته گفت سرراه كه اومده حواسش نبوده خورده زمين اومده خونه كه لباس عوض كنه بعدش هم سريع پرسيد كه توچرا اينموقع خونه ايي مگه سركار نبودي؟؟؟ خواهرم جواب داد مرخصي گرفته و ميخواهد بره ارايشگاه بعدشم رفت سمت تخت و ولو شد روي تخت دوباره سياوش رو صدا زد:سيا عزيزم بيا اين مانتومو دربيار لطفا خسته ام.سيا هم مثل قرقي رفت سمت خواهرم و دكمه هاي مانتوش رو باز كنه دكمه اولي و دومي رو داشت باز ميكرد كه خواهرم كشيدش روي خودش و بعدش هم چرخيد جوري كه سيا رفت زير وخواهرم اومد روي اون.سيا اخرش هم نگفتي چرا لخت شده بودي؟؟؟ شيطون نكنه ميدونستي من ميخواهم بيام خونه اره؟؟؟ سياه بدبختم كه يه نگاهش به خواهرم بود يه نگاهش به كمد گفت:عزيزم منكه راستشو گفتم اما اگه ميدونستم تو ميخواهي زودتر بيايي اصلا سركار نميرفتم.خواهرم گفت:حالا كه تو هستي منم زود اومدم خونه اون كار ديشبو تموم كنيم؟؟ازبرق چشمهاي سيا فهميدم منظور از كار نيم تموم چيه.خواهرم منتظر جواب نموند و زود خودش مانتوشو دراورد يه تاپ بند دار نازك تنش بود و يه شلوار پارچه ايي اينقدر عجله داشت كه كرستش روهم با تاپش دراورد و خيلي زود سينه هاي خوشگلش نمايان شد.هرچند ما از پشت ميديديم اما خوب انقدر بزرگ بودن كه بشه ديد.سيا هم كه فقط يه شورت پاش بود خواهرم خوابيد روش و لباشو گذاشت روي لباي سيا و سينه هاشو چسبوند به سينه شوهرش و با دستش شلوارشو كه حالت كشي داشت كشيد پايين.همزمان با شورت سفيدش كه ميومد پايين كپلهاي گوشتيش به لرزه درامد.خيلي زودتر از اوني كه فكرشو كنم لخت شد.تقريبا فضاي خونه رو حس شهوت گرفته بود.خواهرم از گرفتن و خوردن لب سيرشد با بوسه هاي كه هركدومش ميتونه يه مرد رو حشري كنه كم كم اومد روي سينه شوهرش و با لبهاش داشت به صورت مستقيم به سمت شورت سيا ميرفت.همينكه سرش كمي ازگردن سياوش رفت پايينتر سياوش خيلي زود با انگشت اشاره به كسي كه تو كمد پنهون كرده بود اشاره ميداد كه ساكت باشه.منظورش عسل خانم بود.خواهرم رسيد به شورت سياوش.اونوم خيلي زود ازپاي سياوش دراورد و چشم ماهم به جمال مبارك كيرشوهرخواهرمون روشن شد.کیركلفتی داشت.خواهرم حق داشت اينطوري داشت له له ميزد براش.خيلي زود اون كير توی دهن راضيه خواهرم جاگرفت همرا ه با مالشهاي ماهرانه ايي كه به تخمهاي سياوش مياد.دراين حين من كه شورتم پام نبود دستي به كير خودم كشيدم كه اين حركتم با برخود دستم به باسن عسل خانم منجرشد.تكوني به خودش داد و سعي كرد ازم بيشتر جداشه و البته منم سعي ميكردم بيشتر بهش بچسبم.بهش نزديك تر شدم.فكر كنم ديگه سركيرمو روي باسنش حس كرده بود و چون جايي ديگه نبود كه بره به ناچار تكون نخورد.خواهرم با ولع خواصي مشغول خوردن كير شوهرش بود.سياوشم تواسمون هفتم و كس كش انگار يادش رفته بود همين چند دقيقه پيش ميخواست روي همون تخت يكي ديگه رو بجز خواهرم كه زنش ميشد بكنه و مدام قربون صدقه خواهرم ميرفت.خواهرم فهميد كه اندازه كافي براي شوهرش ساك زده سرشو اورد بالا موهاي بلندش دراثر بالا پايين كردن سرش حسابي بهم ريخته بود اما با همون وضعيت هم زيبايي خواصي داشت.خودشو با حالات ناز عشوه كشيد دوباره روي بدن شوهرش.باسن خوشگلشو چند بار روي كير سياوش بالا پايين كرد وانگار ميدونست اينكار سيا رو حسابي حشري ميكنه چون كير سياوش به نظر بلندتر شده بود و رگهاش هم حسابي زده بود بيرون.سيا هم چند تا ضربه نسبتا محكم زد به كپلهاي خواهرم و اونم با ناله هاي حشري كننده اش جوابشو داد.سيا سعي ميكرد كيرشو زود بكنه تو اولين سوراخ خواهم كه به كيرش نزديكتر بود اما خواهرم شيطنتش گل كرده بود و هردفعه كه كير سياوش به يكي از سوراخهاش نزديك ميشد اون خودشو حركت ميداد انگار ازاينكه همچين كيري داشت جفت سوراخهاشو نوازش ميداد لذت ميبرد.سياوش كه متوجه شد با دوتا دستهاش كون خواهرمو محكم گرفت و كمي بالا برد و ازهم باز كرد و كيرشو به صورت اتوماتيك برد زير سوراخ كوس راضيه جون وبا نامردي كامل تا انتها كرد داخلش.جيغ خواهرم كه نشان ميداد كير سيا تا اخر كوسش رسيده گوش منو عسلو حسابي ازار داد.عسل متوجه شد همزمان با اين جيغ كير منم ديگه كاملا راست شده بود و داشت كونشو نوازش ميداد.حالا ديگه سیاوش فهميده بود كه اگه ميخواهد زودتر از اين مخمصه خلاص بشه بايد خواهرم رو ميگاييد و بهش حال ميداد براي همين تمام حواسش رو داد به كارش و با حركاتي هماهنگ كون خواهرم رو بالا پايين ميكرد و كمرخودش رو هم تكون ميداد كه ضربات كيرش رو محكم تر و تند تر بكنه.منم به فكرم افتاد حالا كه گير كردم اينجا بهتره يه حالي به خودم بدم براي همين سرمو به گوش عسل نزديك كردم و بهش گفتم:منم ميخوام.عسل سريع برگشت و با عصبانيت بهم نگاه كرد.منتظر جوابش نشدم با يه دستم شورتشو تا جاييكه امكان داشت كشيدم پايين و با دست ديگه ام دست اونو كشيدم سمت كيرم و بهش فهموندم كه كيرمو بگيره و بماله.خودم هم انگشتمو با اب دهنم خيس كردم و بردم سمت كونشو سعي ميكردم تو اون تاريكي و جاي تنگ بكنمش تو يكي از سوراخهاش.تقريبا صدايي جز صداي شهواني خواهرم شنيده نميشد كه مدام از سياوش ميخواست محكمتر اونو بكنه.صداي برخورد كونش با روي شكم سياوش هرلحظه بلندتر ميشد.منم ديگه انگشتم سوراخ كوس عسل رو پيداكرد بود و سعي ميكردم حالي رو كه با چشمم داشتم ميكردم تبديل به حالي كنم كه با انگشتم ميخواستم انجام بدم.عسلم همزمان با صحنه هاي كه ميديد سرعتش درمالش كيرم بيشتر ميشد.خواهرم و شوهرخواهرم تصميم گرفتن پوزيشنشون روعوض كنن درهمون حال كه كير سياوش داخل زنش بود چرخيد و خودشو اورد بالا و خواهرمو زيرخودش خوابوند.چند دقيقه اي به همین منوال گذشت كه باصداي سیا متوجه شدم ابش اومده و راست ايستاده داره كيرشو ميماله و تقريبا همه ابشو ريخته بود روي بدن خواهرم.صداهاي خفيفي هم ازعسل ميومد كه نشانه از رضايت اينكه انگشتم داره دهانه رحمش رو حال ميده به گوشم ميرسيد.خواهرم بلند شد و بوس جانانه از سياوش كرد.سياوش ديوس هم كمي قربون صدقه خواهرم رفت كه توبهترين كوس دنيا هستي و من هيچوقت كوسي به باحالي تونكردم و از اين چرت پرتها زن شوهري.حالا ديگه سرعت مالوندن كيرم به دست عسل وانگشت كردن كوس اون به دست منم بيشتر شده بود جوريكه ميترسيدم صدايي از داخل كمد اونها رو متوجه ماكنه منم چند لحظه بعد ابم اومد كه يه مقداريش رو ريختم روي كون عسل و بقيه اش هم ريخت روي يكي ازمانتوهاي خواهرم.خواهرم بلند شد و به سيا گفت من برم يه دوش بگيرم تو نميايي عزيزم؟؟ سيا بهش گفت تو برو منم الان ميام.خواهرم با چشمكي به سياوش خودش رفت بيرون ازاتاق.همينكه خواهرم پاشو ازاتاق گذاشت بيرون سياوش يادش افتاد كه كسي روتوكمد قايم كرده و اومد سمت كمد دركمد و بازنكرد.خيلي اروم گفت:عسل جون ما كه رفتيم توهم برو.بعدا بهت زنگ ميزنم. بعداز جيب شلوارش يه تراول 50 توماني دراورد و ازگوشه دركمد انداخت داخل.خودش رفت بيرون هنوزم جرات نداشتم كاراضافي كنيم.نيم ساعتي به همين منوال گذشت ديگه نه من حركتي ميكردم و نه عسل.با شنيدن صداي در و كمي ديگه صبركردن من جراتي نشون دادم و ازكمد اومد بيرون وقتي مطمعن شدم كسي تو خونه نيست به عسل هم گفتم بياد بيرون پاهام بخاطر ارضا شدنم و سرپا بودنم حسابي درد گرفته بود همينطوري ولو شدم روي مبل و چشمهامو روي هم گذاشتم.صداي بسته شدن درمنو ازحال خودم دراورد.عسل بود كه رفته بود.چشم به تراول روي ميز افتاد.اونو نبرده بود.منم لباسهامو پوشيدم و اومدم بيرون ازخونه حسابي فكرم مشغول بود كه اين چه اتفاقي بود چرا بايد اينطوري ميشد.موبايلم زنگ خورد.خواهرم بود.سلام داداشي خوبي؟ كجايي؟ منو سياوش امروز وقتمون ازاده ميخواستم بريم بيرون نهار بخوريم گفتم به توهم بگم باهم بريم.كاملا ميشد خوشحالي رو تو صداش تشخيص داد.سر يه چهارراه منتظر بودم كه منم سواركنن و باهم بريم.پایان

3 نظرات:

ایرانی گفت...

عجب حماقت عاقلانه ای بود.شیرین پراسترس وخاطره ای فراموش نشدنی .باتشکر :ایرانی.

ناشناس گفت...

من همیشه داستنهای تو رو میخوندم اما فکر نمیکردم یه روز داستان خودم رو که توی شهوانی نوشته بودم اینجا به اسم خودت بذاری ..

ایرانی گفت...

با سلام خدمت دوست نازنین .. من در جریان این داستان نیستم . خودم دو سال پیش این داستانو خوندم و راستش یه نظری هم دادم و الان هم اصلا یادم نمیاد که موضوع داستان چی بوده ..این داستان مربوط به زمانی بوده که امیر عزیز داستانها رو انتخاب می کرده و می ذاشته . نویسنده این داستان هم من نیستم و خودم نظر دادم . منم نمی دونم چی به چیه چون کاری رو انجام ندادم که به نظر خودم اشتباه باشه . شما هم خودتو معرفی نکردی .. منم اگه اطمینان پیدا کنم و دستم بر بیاد برای این که تو دلخور نباشی هر کاری می کنم ..من داستانهایی رو که خودم می نویسم آخرش اسم خودمو می ذارم . اینو من منتشرش نکردم . در هر حال از آشنایی با شما که نمی دونم اسمتون چیه خوشحالم . در خدمت هستم . خود من بار ها و بار ها از این بابت اذیت شدم و دوست ندارم زحمت کسی بره زیر سوال هر چند در این مورد نقشی نداشته ام و امیر عزیز هم نظر خاصی نداشته . منتظر پیامهای بعدی تو دوست عزیز و دوست داشتنی هستم . شاد و سربلند باشی .با احترام ...ایرانی

 

ابزار وبمستر