ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آناهیتا1

يک بار که در خانه تنها بودم زد به سرم که يه خورده مزاحم دختر همسايه ((آناهيتا)) بشم رفتم توي اتاقم تا از پنجره سر و گوشي آب بدم ((پنجره اتاق من روبروي پنجره اتاق آناهيتا است)) يه خورده نگاه کردم که ديدم آقا مجيد پدر آناهيتا با مامانش و خواهرش رفت بيرون منم داشتم با دمم گردو ميشکستم بايد کاري ميکردم تا بتونم دلش رو بدست بيارم حدودا 5 دقيقه فکر کردم تا اينکه صداي زنگ در زده شد واااااااي آناهيتا بود من که دست و پام رو گم کرده بودم رفتم در رو باز کردم.گفت:سلام.منم گفتم: سلام بفرماييد.با حالتي که احساس کردم هم ميخواد سرک بکشه و کمي هم خجالت ميکشيد گفت : ببخشيد پدرتون هستن؟گفتم :نه به خاطر اينکه من درس بخونم براي کنکور رفتن کرج.احساس کردم برقي توي چشماشه بعد با کمي خجالت گفت : اگر اشکالي نداره يه سيم رابط مي خواستم.من هم رفتم که بيارم. از يه طرف مي خواستم بياد تو اما از يه طرف هم خجالت ميکشيدم مي ترسيدم ناراحت بشه من هم رفتم که سيم رو بيارم خلاصه بهش دادم و اون هم رفت خونشون من هم داشتم آتيش مي گرفتم که اين موقعيت رو از دست داده بودم خلاصه نشستم دوباره فکر کردم که يه فکر عالي زد به سرم طبق نقشه رفتم تا يه چيزي از سوپر مارکت بخرم بعد رفتم دم خونشون قلبم داشت کنده ميشد در زدم در رو باز کرد.گفتم:سلام من پشت در موندم اگر ميشه ميتونم يه زنگي بزنم؟با يه کم خوشحالي و يه کم خجالت گفت : بفرمايين خونه خودتونه.خلاصه رفتم تو و وانمود کردم که دارم زنگ ميزنم اما کسي گوشي رو بر نمي داره گفتم : وااااااي بي چاره شدم کسي گوشي رو بر نمي داره.از توي آشپزخونه گفت: خودتون رو ناراحت نکنين بر ميگردن.گفتم : آخه رفتن کرج تا 2 روز ديگه هم بر نمي گردن.از آشپزخونه اومد بيرون و گفت : حالا ميخواين چي کار کنين ؟گفتم : نمي دونم.اومد کنارم نشست و مشغول فکر کردن شد.پرسيدم : آقا مجيد کجاست ؟يه نگاه به من کرد و گفت : با مامانم و خواهرم رفتن شمال.مي خواستم بپرم بالا از ته کيرم خوشحال بودم.کمي قرمز شد و گفت : خوب قسمت اين بوده که با هم باشيم.منم گفتم : نه مزاحمتون نمي شم.گفت : چه مزاحمتي خونه خودتونه.با کمي خجالت گفتم : اگر شما نبودين من مجبور بودم توي خيابون بخوابم.خنديد و گفت : خوب همسايه به درد همين روزها ميخوره.يه نگاه به من کرد و گفت : ميخواين شلوار راحتي براتون بيارم.گفتم : نه خيلي ممنون من راحتم.بعد پاشد و گفت : آخه اينجوري ناراحتين.بعد رفت و يه شلوار راحتي اورد و من هم در اتاقش شلوارمو عوض کردم بهش گفتم:دستتون درد نکنه.گفت:خواهش ميکنم راستي چيزي ميخورين براتون بيارم ؟گفتم : نه ممنون.بعد اومد و کنارم نشست و با هم راجبه کنکور صحبت کرديم تازه فهميدم اون هم پشت کنکوريه و يه سال هم قبول نشده من هم راجبه خودم بهش گفتم خلاصه اون گفت که مي خواد بره حمام بعد لباسهاشو برداشت و رفت حموم من ديگه داشتم از شق درد ميمردم رفتم کنار در حموم و از سوراخ کليد داخل رو نگاه کردم واااااااااااااااي چه بدن سفيدي اما اون يه کاري کرد که من از تعجب خشکم زد اون داشت پشمهاي کسش رو ميزد واااااااي چه صحنه اي بود چه کس خوشگلي من داشتم با ديدن کسش ارضا ميشدم اما جلوي خودم رو مي گرفتم مي خواستم برم تو و فوري کيرم رو بکنم توي کسش اما بازم جلوي خودم رو گرفتم. خلاصه از حموم اومد بيرون و به من گفت که برم يه دوش بگيرم تا سر حال بشم منم قبول کردم رفتم توي حموم و در رو بستم و مشغول ليف زدن بودم که ديدم از سوراخ کليد يکي داره منو نگاه مي کنه اما به روي خودم نياوردم حالا ديگه ميدونستم اون هم بدش نمياد خلاصه منم از حموم آمدم بيرون لباسهاي قبلي ام را پوشيدم و رفتم نشستم خبري از آناهيتا نبود چشمم به يه نامه افتاد نوشته بود رفته تا يه چيزي بخره و زود بر مي گرده منم از فرصت استفاده کردم رفتم سر کامپيوترش رفتم hidden رو باز کردم ديدم بله خانوم فيلم سکسي هم داره منم نشستم تا آخرش رو نگاه کردم ديگه از شق درد داشتم ديوانه مي شدم که ديدم آيفون رو يکي زد رفتم در رو باز کردم ديدم با دو تا پيتزا و نوشابه اومد بالا.گفت :سلام رفتم دو تا پيتزا خريدم که با هم بخوريم.گفتم : اي بابا شما که منو خجالت دادين.گفت : نه بابا وظيفه است.بعد نشستيم و با هم پيتزاها رو خورديم بعد نشستيم و با هم راجبه رشتمون صحبت کرديم اون ميخواست مهندس عمران بشه منم ميخواستم مهندسي صنايع بخونم خلاصه حرفهامون تا ساعت 11:30 طول کشيد که تصميم گرفتيم يه فيلم ببينيم اون هم يه فيلم ترسناک گذاشت وقتي تموم شد تصميم گرفتيم بخوابيم که آناهيتا گفت که ميترسه به خاطر فيلمي که ديديم تنهايي بخوابه من رو برد توي اتاق بابا و مامانش اونجا يه تخته دو نفره بود که قرار بود من و اون روش بخوابيم اون رفت و لباس خوابش رو پوشيد و من هم شلوارم رو در آوردم و رفتم زير پتو اون هم اومد يه تي شرت راحتي پوشيده بود با يه شلوارک رفت زير پتو مدتي که گذشت من به پهلو خوابيدم اون هم روبه من خوابيد مدتي چشمهايمان در هم گره خورده بود که من گفتم : آناهيتا گفت : چيه ؟گفتم : ميدوني چه قدر دوستت دارم.گفت : خوب منم دوستت دارم.دستمو انداختم روي دستش و گفتم : من از خيلي وقت پيش عاشقت بودم.گفت : منم خيلي وقته عاشقتم اما نمي دونستم چه جوري اينو بهت بگم.من هم که منتظره اين حرفش بودم رفتم طرفش و يه لب ازش گرفتم اون هم از اين حرکت من استقبال کرد و اون هم لبهاش رو بازتر کرد همونطوري که لب ميگرفتم از روي تي شرتش با پستونهاش بازي ميکردم اون هم داشت تيشرت منو درمياورد من هم کمکش کردم حالا من خودم رو روش انداختم و همينطور گردنش رو ميخوردم از گردنش که سير شدم رفتم تيشرتش رو در آوردم اون سوتين نداشت براي همين دو تا گوي بلورين جلوي چشمام ميدرخشيد افتادم به جون پستونهاش صداي نفس کشيدنش تند شد و همينطور آه.....آه.... ميکرد دستمو بردم و از روي شلوارکش کسش رو ميمالوندم که ديگه از خوشي داشت جيغ ميزد من رفتم پايين تر و از روي شلوارکش زبونمو ميزدم به کسش که ديگه داشت منفجر ميشد شلوارکش رو درآوردم واااااااي بالاخره کسش رو ديدم چنان محو کسش شده بودم که يادم رفت شلوارکش رو از پاش در بيارم افتادم به خوردن کسش اون ديگه داشت ديوانه ميشد از حالي که ميکرد چه کس خوشمزه اي بود همينطور ميخوردم و زبونمو مي کردم توي کسش که ارضا شد و دهن من رو پر از آب کرد بعد از چند دقيقه که حالش سر جاش اومد بلند شد و روي من خوابيد چنان زبونش رو از گردن تا نافم ميبرد که ميخواستم همونجا ارضا بشم بعد رفت و شلوارکم رو درآورد و کيرم رو مثل بستني چوبي ميخورد همينطور که ساک ميزد من احساس کردم که ديگه داره آبم مياد گفتم که برگرده ازش پرسيدم پرده داره گفت که پرده داره و کونش رو داد بالا منم به آرومي کيرم رو کردم توي کونش و تلمبه زدم اون داشت از درد ميمرد اما ميگفت که کيرم رو بيرون نيارم من هم همينجوري تلمبه ميزدم تا اينکه فوري برگشت و به من گفت که بکنم توي کسش من هم بهش گفتم که تو پرده داري اگه من پردت رو بزنم جواب شوهرت رو چي ميدي اون هم گفت تو مگه منو دوست نداري منم گفتم معلومه که دوستت دارم اون گفت پس شوهرم ميشي منم گفتم معلومه که ميشم اون گفت پس منو بکن اما مواظب باش من تا قبل از ازدواجمون بچه نميخوام منم گفتم باشه عزيزم بعد کسش رو آوردم بالا وبا يک حرکت کردم توي کسش چنان جيغي کشيد که تا يک ساعت گوشم سوت ميکشيد من هم قبلا راجبه اينکه وقتي پرده رو پاره ميکني چه کار بايد بکنيم تا دختر کمتر درد بکشه مطلبهاي زيادي خونده بودم ميدونستم که در اين موقع بايد خيلي زياد با دختر حال کرد منم فوري سرعتم رو زياد کردم و با يه دستم با پستونهاش ور ميرفتم و با اون يکي دستم داشتم چوچولش رو ميمالوندم حالا جيغهاش تبديل شد به آه....آه....کردن کم کم احساس کردم داره آبم مياد فوري از کسش آوردم بيرون و ريختم روي شکمش بعد بغلش دراز کشيدم و با هم لب گرفتيم تا يک ساعت همونجا استراحت کرديم بعد ديدم که ميخواد بره حموم اما وقتي پاشد از درد نتونست راه بره و افتاد روي زمين من فوري بلند شدم و دو دستي بلندش کردم مثل يه بچه توي بغلم گرفته بودمش بردمش حموم خودم تمام بدنش رو ليف زدم ديدم از کسش خون مياد بهش تبريک گفتم که زن شده بعد خودم رو ليف زدم و هم خودم رو هم آناهيتا رو که هنوز داشت درد ميکشيد شستم و دوباره مثل يه بچه بردمش گذاشتمش توي رختخواب من هم کنارش دراز کشيدم پتو رو کشيدم روي دو تامون آناهيتا پاهاشو زير پتو با پاهاي من گره زد و سرشو گذاشت روي شونه هام و در گوشم گفت : دوستت دارم آرش منم بهش گفتم دوستت دارم.اون بدون اينکه چيزي بگه تا فردا صبح خوابيد اما من بلند شدم و ملافه هايي را که با خون کس آناهيتا کثيف شده بود شستم و انداختم روي طناب. ديدم ساعت 6 صبح رفتم 2 تا نون بربري گرفتم و ميز صبحانه رو آماده کردم صبح ساعت 9 رفتم و آناهيتا که 7 تا پادشاه رو خاب ديده بود و لخت خوابيده بود رو بيدار کردم گفتم پاشو تنبل خان تا لنگه ظهر خوابيدي همسر عزيزم.آناهيتا بلند شد و تا چشمش به من افتاد پريد بغلم و گفت : آرش از ته قلبم دوست دارم.منم براي بار هزارم گفتم که منم دوست دارم همسر دلبندم.بلند شد و صبحانه را خورديم و گفت که امروز دوستش مياد تا با هم تستهاي کنکور بزنن. از آناهيتا راجبه دوستش پرسيدم اون هم گفت که دوستش هم خيلي دوست داره از سکس چيزي بفهمه و هميشه در مدرسه راجبه سکس حرف ميزنه.من هم که يه موقعيت خوب پيدا کرده بودم پرسيدم : ميدونه من اينجام ؟گفت : نه نميدونه چيزي بهش نگفتم.گفت : من زياد ازش خوشم نمياد چون هميشه فکر ميکنه همه جيز رو ميدونه اما درسش خيلي خوبه هميشه شاگرد اول اما دختر خيلي مغروريه هر روز توي مدرسه راجبه اينکه پسرها رو ميزاره سر کار براي ما 2 ساعت حرف ميزنه راستش هميشه ميخوام يه درس درستو حسابي بهش بدم اما نميشه.يه نقشه خيلي زيرکانه کشيدم و گفتم : ميخواي اذيتش کنيم؟گفت : معلومه که ميخوام اما چه جوري ؟گفتم : شما با هم سکس هم ميکنين؟گفت : يه بار که ميخواست برام راجبه سکس توضيح بده با هم سکس کرديم حالا منظورت چيه ؟گفتم : اجازه ميدي من با اون يه سکس داشته باشم؟گفت : به شرطي که آخرين بارت باشه چون من دلم نميخواد با کسي به غير از من حال کني حالا بگو ببينم نقشت چيه ؟گفتم : اين آخرين بار منه ديگه به غير از تو با کسي حال نميکنم اما نقشم اينه که تو بهش ميگي که ميخوام باهات سکس کنم بعد وقتي که لخت شدين بخوابونش روي تخت و دستها و پاهاشو با طناب ببند و چشمهاشو با يه دستمال ببند بعد من ميام و باهاش حال ميکنم اون هم فکر ميکنه که تو داري باهاش حال ميکني وقتي داشتم ارضاش ميکردم چشمهاشو باز ميکنيم.آناهيتا از خنده افتاد روي زمين بعد بلند شد و گفت : آرش تو عجب شيطوني هستي عجب نقشه اي کشيدي مطمئنم که حسابي حالش رو ميگيرم.گفتم : حالا کي مياد ؟گفت : تا يک ساعت ديگه مياد.گفتم : پس برو آماده شو منم ميرم توي اتاقه مامانت وقتي آماده شدين يه سرفه کن تا من بيام.گفت : باشه اما اگه نشد چي ؟گفتم : خوب اون موقع برو و براش يه شربت بيار و شربت رو بريز روش تا بره حموم بعد اونجا با هم خدمتش ميرسيم.آناهيتا با خنده گفت : واقعا بهت افتخار ميکنم شوهر با فکري دارم.گفتم : ممنون منو خجالت نده.گفت : آرش ازت ممنونم به خاطر اينکه به اين دختره يه درسه درستو حسابي ميدي.گفتم : خواهش ميکنم اما اگه بره به خانوادش بگه چي ؟گفت : نه نميگه چون اگه بگه حسابي آبروش ميره تازه پدر و مادرش الان مسافرت هستن رفتن اروپا اون الان پيشه داييش زندگي ميکنه اگه بگه آبروش توي کل فاميلشون ميره.گفتم : خوبه پس بريم که آماده بشيم.بعد از يک ساعت و ربع خانوم اومد من رفتم توي اتاق و از لاي در نگاه ميکردم آناهيتا هم رفت به استقبالش بعد رفتن توي اتاق من هم منتظر بودم که صداي آناهيتا بياد بعد از يک ربع آناهيتا اومد بيرون و براي دوستش شربت برد فهميدم که جريان سکي با آناهيتا کنسل شده وقتي آناهيتا رفت توي اتاق بعد از چند دقيقه صداي جيغ شنيدم فهميدم که عمليات انجام شده.صداي آناهيتا ميومد که ميگفت برو حموم دوستش هم قبول کرد و از اتاق اومد بيرون و رفت توي حموم و در رو بست بعد آناهيتا اومد توي اتاق و مثل سربازها گفت:عمليات انجام شد.ادامه دارد....

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر